شاید که به تأثیرِ دعا زنده کنند
در برزخِ این خوف و رجا زنده کنند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
بر اسب بنشین که گردِ راهت قرق کند باز جادهها را
که با نگاهی بههم بریزی سوارهها را پیادهها را
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند
سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی میکند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده