مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت