مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
آیینۀ وحی و آیت بیداریست
کارش همه دلنوازی و دلداریست
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق