هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم