آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم