چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند