هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد