پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز