رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری