بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است