السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
دارم از دنیا دلی اندوهگین
نقشی از اندوه دارم بر جبین
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
دل نیست اینکه دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!