فرصت نمیشود که من از خود سفر کنم
از این من همیشگی خود گذر کنم
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود