ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
صبح فراقِ ما، شده از شام، تارتر
دل داغدار و، سینه از او داغدارتر
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟