شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم