با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما