پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
پس رهسپار جادۀ بیتالحرام شد
شصتوسه سال فرصت دنیا تمام شد
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشتهست
دستش بهار را به تماشا گذاشتهست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
وا کن به انجماد زمین چشمهات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
روزی که پا به عرش معلا گذاشتی!
بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت