نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال