با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
محمد است و علیست آری
به خُلق و خَلق و به قد و قامت
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم