گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو