هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست
همان قاتل که ویران ساخت اردوگاه قانا را
همان غاصب که خونین کرد «صبرا و شتیلا» را
ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
خودت را از هرآنچه غیر عشق او رها کردی
خودت را نذر او کردی و از عالم جدا کردی
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
هم به در هشدار باید داد هم دیوارها!
صاعقه این بار باشد پاسخ رگبارها
خدا این بار میخواهد سپاهش خار و خس باشد
برای خواری دشمن همین بایست بس باشد
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
اسیر عصمت تو آسیهست، مریم هم
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان