زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز