زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای