رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است