نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
یک چله انتظار به پایان رسیده است
پایان شام تیرۀ هجران رسیده است
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده
ای وای از آن شروع به آخر نیامده
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن