وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
ما طائر قدسیم، نوا را نشناسیم
مرغ ملکوتیم، هوا را نشناسیم
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
پیغمبر ما که مشرق نور هُداست
دل آینهدار مهر او، دیده جداست
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت میآیم
بی مهر نبی و آل او دل، دل نیست
در سینه به غیر مشتی آب و گل نیست
پیغمبر ما که منجی انسانهاست
این گفتۀ او امید بخشِ جانهاست
با هر چه نکوییست، نکو باید شد
سرشارِ زلالِ آبرو باید شد
در مِهر پیامبر حیات است حیات
در نور هدایتش نجات است نجات