زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
عهدیست که بستهایم، برمیخیزیم
با آنکه شکستهایم، برمیخیزیم
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
اگرچه غايبى، امّا حضورِ تو پيداست
چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست
ای دلشدگان! شاهد مقصود آمد
در پردۀ غیب آن که نهان بود آمد
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
آن که در سایۀ مهر تو اقامت دارد
چه غم از آتش صحرای قیامت دارد؟
مدهوشم از این عطر پراکندهٔ سیب
این است همان رایحهٔ روحفریب
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
فرمود حسین: جلوۀ لم یزلی
سالار شهیدِ شاهدان ازلی
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار میرسد اما بهار من! تو کجایی؟
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد