شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین
روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
محمد است و علیست آری
به خُلق و خَلق و به قد و قامت
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟