پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
ماییم در انحصار تن زندانی
ما هیچ نداریم به جز حیرانی
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را