با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود