بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
پنج نوبت، فرصت سبز حضورم دادهاند
پنج ساغر باده از دریای نورم دادهاند
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
این خبر سخت بود، سنگین بود
تا شنیدیم، بیقرار شدیم
کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
اَلسَّلام ای خادم اسلام و قرآن، اَلسَّلام
ای عَلَم در عِلم، ای علامۀ عالیمقام
گفتی شب تیره ماه را گم نکنیم
در ظلمت، خیمهگاه را گم نکنیم
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟