سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
روی زمین نگذاشتی شبها سر راحت
وقتی که دیدی مستمندی را سر راهت
علی آن صبح صادق، آن شب قدر
علی شرح «اَلَم نَشرَح لَک صَدر»
مانند باران بود و بر دلها ترنّم داشت
مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت