حیا به گوشۀ آن چشم مست منزل داشت
وفا هزار فضیلت ز دوست در دل داشت
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
پر گنجتر ز گوشهٔ ویرانهایم ما
پر ارجتر ز کنج پریخانهایم ما
هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت