شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت، ای کاش
یلی همتای اَشتر داشتی در لشکرت، ای کاش
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
حرف او شد که شد دلم روشن
در دلم شوق اوست کرده وطن