نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست