خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
اصحاب حسین در خطر، میمانند
امثال حبیب بیشتر میمانند
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
دشمنان این روزها حرف دو پهلو میزنند
دوستانت یک به یک دارند زانو میزنند
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
چهره انگار... نه، انگار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
ای خوشمسیر برکه!...قرار مسافران!
آغوش باز کن که رسیدهست کاروان
هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر میشود
قبل زائر کولهبار راه، حاضر میشود
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها