باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند