سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی