شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است