تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
لهیب ذوالفقارت بر تن گردنکشان ماندهست
طنین خطبههایت در گلوگاه زمان ماندهست
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت، ای کاش
یلی همتای اَشتر داشتی در لشکرت، ای کاش
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت