نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است
به مسجد میرود معنا کند روح عبادت را
به مسجد میبرد با خود علی امشب شهادت را
مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشهات مانای تاریخ معاصر کرد