پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
پس از تو آسمان از دامنش خورشید کم دارد
زمین در سینهاش دریای طوفانزای غم دارد
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه میدیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکشها چه میدیدی؟
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
تو از تبار بهاران، تو از سلالۀ رودی
تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی