دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی