ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر