طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
کجا شبیه تو آخر کدام همسایه؟
عزیز کوچۀ بالا! سلام همسایه!
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
دل من باز گرفته به حرم میآید
درد دلهاست که از چشم ترم میآید
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو