دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس