هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد