ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّ پایی نیست
ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
آن نور همیشه منجلی فاطمه است
سرّ ابدی و ازلی فاطمه است
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات