زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت