خبر داری که با این دل، دل عاشق چهها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی
بعد از اینکه دفن شد آن شب پیمبر در سکوت
سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد
روشنیبخشِ دل و دیدۀ بابا میشد
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
کم نیست گل محمدی در باغش
گلهای بهشتند همه مشتاقش
غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود