الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...